آدما نمیفهمن حجم بزرگ مسئولیت «بچه دار شدن» رو. نمیفهمن. فکر میکنن کل سختیش نه ماهه که اونم مال مادره. نمیفهمن از کلـــــــــــی قبل اینکه اصلا نطفه ای منعقد بشه شروع میشه تربیت بچه شون. نمیفهمن اونی که داره تشکیل میشه، یه «انسان»ـه! حساس بودن و مهم بودن و زیادی بار مسئولیت این اتفاق، بدن آدم رو یخ میکنه، .. اگر آدم بدونه ... .
مامان و بابای من هم مثل هـــــــــزاران مادر پدر دیگه، نمیدونستن اینو؛ اونا نسبت به میانگین جامعه حقیقتا عالی محسوب میشن ها!! ولی هنوزم اون توصیفِ «نمیدونستن» در موردشون صادقه :|
نمیدونستن که یه دختر با چه ظــــرافتی ذره بین به دست، رابطه اونا رو باهم زیر نظر میگیره، نمیدونستن که هر حرف یا کار یا حتی نگاه اونها، اثرهایی تو آینده ی بچه شون داره که بی شک توان باور کردنش رو ندارن، نمیدونستن که دخترشون، زندگی اونا رو میذاره جلوی چشمش و از روی اون برای زندگی آینده ش تصمیم میگیره ... اونا، هنوزم نمیدونن که تصمیمِ - اقلا به ظاهر - اشتباهی که دخترشون تو 19 سالگی درباره ی رابطه ش گرفت، تاثیر مستقـــــــیم با نوع رابطه ی اونا باهم دیگه داشت.
نمیدونم کی میفهمن، نمیدونم آیا اصلا میفهمن یا نه ... که فرزانه برای اینکه فرار کنه از شرایطی که - اقلا به اون این حس رو میداد که - زن و شوهر هم رو بقدر کافی درک نمیکنن، اون تصمیمای عجولانه رو گرفت ....
اونا نفهمیدن، اونا .. نمیفهمن.
- ۹۵/۰۱/۲۱