بی پرده با خودم

گاهی دلت میخواد خودت و خودت با هم خلوت کنین ...

بی پرده با خودم

گاهی دلت میخواد خودت و خودت با هم خلوت کنین ...

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

عادت

عادت داشتم همیشه اوج غلیان و فوران احساساتمو با یکی شریک شم، حالا مسقیم یا غیرمسقیم؛ ولی الان دیگه نمیتونم. شبیه قورباغه ای که توی آب روی شعله بوده، به خودم اومده م و میبینم که خیلی چیزا فرق کرده. میبینم که یسری تغییرا بیشتر از چیزی که بهشون میومده دارن روم اثر میذارن. دارم میبینم که بزرگ شدن و نه فقط هیکل گنده کردن و سن بالا بردن، چه دردی داره. وقتی میبینی تو جمعی ولی تنهایی. وقتی میبینی انگار باید همه چیو از اول شروع کنی.

یه دوستی همیشه میگفت "روزای خوب میان.. "، و البته اومدن برای اون؛ امروز داشتم فکر میکردم نکته ش این بوده که اون شاید بهتر از امثال من نخای خدا رو میدیده ... خدا آخه یسری نشونه گوشه گوشه ی زندگی آدما میچینه، شبیه اون کارتونه که بچه بودیم میدیدم.. چی بود؟ ...ردپای آبی ؟ یه چنین چیزی .... دنبال کنی اونا رو تهش روزای خوب میان، ولی مادامی که خودتو به کوری میزنی .... !

شاید بدترین و درعین حال بهترین ویژگی آدم این باشه که به همه چیز عادت میکنه. به همه چیز.. .