بی پرده با خودم

گاهی دلت میخواد خودت و خودت با هم خلوت کنین ...

بی پرده با خودم

گاهی دلت میخواد خودت و خودت با هم خلوت کنین ...

عادت

عادت داشتم همیشه اوج غلیان و فوران احساساتمو با یکی شریک شم، حالا مسقیم یا غیرمسقیم؛ ولی الان دیگه نمیتونم. شبیه قورباغه ای که توی آب روی شعله بوده، به خودم اومده م و میبینم که خیلی چیزا فرق کرده. میبینم که یسری تغییرا بیشتر از چیزی که بهشون میومده دارن روم اثر میذارن. دارم میبینم که بزرگ شدن و نه فقط هیکل گنده کردن و سن بالا بردن، چه دردی داره. وقتی میبینی تو جمعی ولی تنهایی. وقتی میبینی انگار باید همه چیو از اول شروع کنی.

یه دوستی همیشه میگفت "روزای خوب میان.. "، و البته اومدن برای اون؛ امروز داشتم فکر میکردم نکته ش این بوده که اون شاید بهتر از امثال من نخای خدا رو میدیده ... خدا آخه یسری نشونه گوشه گوشه ی زندگی آدما میچینه، شبیه اون کارتونه که بچه بودیم میدیدم.. چی بود؟ ...ردپای آبی ؟ یه چنین چیزی .... دنبال کنی اونا رو تهش روزای خوب میان، ولی مادامی که خودتو به کوری میزنی .... !

شاید بدترین و درعین حال بهترین ویژگی آدم این باشه که به همه چیز عادت میکنه. به همه چیز.. .

  • فرزانه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی