بی پرده با خودم

گاهی دلت میخواد خودت و خودت با هم خلوت کنین ...

بی پرده با خودم

گاهی دلت میخواد خودت و خودت با هم خلوت کنین ...

دل

معمولا پذیرفتن چیزایی که خیلی به نفع آدم نیستن چندان آسون نیست. یکی از سختترین چیزایی که من تا حالا تو عمرم مجبور به پذیرشش شدم، «پذیرفتن مسئولیت تمام اتفاقاتی که برام میفته» ست :))

آخ زور داره ... آاخ زور داره این لعنتی !! یعنی باید بپذیری که اگر فلانی اومد یهو تو صورتت گفت "خر" ، قطعا یه چیزی در تو بوده که باعث این شده. بهتر بگم، «وجود نداره اتفاقی که برای تو افتاده باشه و خودت به نحوی به زندگیت دعوتش نکرده باشی»؛ ولو یه بگومگوی ساده با یه دوست، ولو دیدن یه تصادف تو خیابون، ولو سنگینی ترافیک شهر صبح تو راه دانشگاه.

این روزا خیلی دلم از آدما میشکنه. همش یه اتفاقی میفته که خیلی بی دلیل یه چیزی بهم بگن و من بهم بربخوره؛
یکی از بدترین اتفاقا اینه که دوستات رو مثل قبل دوست نداشته باشی ... حس کنی چقدر دورترن؛ حس کنی غلط اضافه کردی اگه یه جور دیگه روشون حساب میکردی .... . بعد حالا این رو ادغام کنین با تفکری که اول حرفام گفتم: ... بوومم...  یه چیزی میترکه. یا شایدم دل آدمه که یهو میریزه. ترس از اینکه "من واقعا یه جوری ام !" ؟ چرا ؟ چرا همه فکر میکنن خیلی جدی و بداخلاق و بی حوصله و نگران و غمگینم من ؟؟ :| متنفـــــــــــرم وقتی "مامان" جمع اتلاق میشه بهم :| 

دوست ندارم اسم ببرم .... ولی کاش میذاشتین "نقطه ی دل شکستن"ـی ازتون تو دلم نمیموند. نمیخوام بگم به اون حرف که میگن وقتی دل یه آدم شکست، میشه چسبش زد ولی مثل اولش نمیشه، رو قبول دارم لزوما ... ولی میتونم بگم که اقلا تا این لحظه میتونم تاییدش کنم واقعا.

همین.

  • فرزانه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی