بی پرده با خودم

گاهی دلت میخواد خودت و خودت با هم خلوت کنین ...

بی پرده با خودم

گاهی دلت میخواد خودت و خودت با هم خلوت کنین ...

تخلیه

از اول عید من قرار بوده یه درسی* رو بخونم. نشون به همون نشون که الان دوازدهمه و من هنوز لای این درس رو باز نکردم.

یه کم اوضاع یه جوریه. نه فقط درباره این درس؛ کلا. اینهمه اصرار برای نخوندنش، اینهمه بیحوصلگی، این حجم از ماتم و سردرگمی ... :| 

باید اعتراف کنم که کم کم دارم میترسم. میترسم چون دارم حس میکنم هیچ چیز تو این دنیا نیست که من خیلی دوسش داشته باشم؛ با خودم میگم پزشکی ؟ نورو ؟ نویسندگی؟ روانشناسی؟ ... میترسم، میترسم تو هر کدوم پا بذارم و همین بی حوصلگی ها و کرختی ها همرام بمونن :| 


باید ترس از تغییر کردنم رو شفا بدم.مسیر شفا واقعا سخت و دردناکه، واقعا باید پوست بندازی. این ترس از تغییر باعث شده از زیر بار تعهد رفتن هم حتی ترس بزرگی داشته باشم. پیشنهاد کاری استادم رو قبول نکنم و مـــــــــــــــــــــــداااام به تعویق بندازمش، چون میترسم که زیر بار تعهدی برم و مجبور باشم تا مثلا سه ماه آینده م رو لزوما براش کار کنم. اصلا میدونی ؟ الان که بیشتر فکر میکنم بهش میبینم که اون حس واهمه ای که نسبت به ازدواج کردن دارم (به طور زیرپوستی، و خصوصا در رابطه با آدمی که باهاش از قبل دوست نبوده باشم)، بخاطر همین متعهد شدنه ست، نمیتونم چنین ریسکی بکنم که باقی زندگیم رو با کسی شریک بشم، حس محدود شدن و اسیر شدن بهم میده، متعهد شدن !! :| 


-----------

* سیگنالها و سیستمها 

  • فرزانه

نظرات  (۱)

  • کلنگ همساده پسر
  • من که نسبت به تغییر در زندگی به صورت کامل مانند دیوار بتن آرمه هستم.! چقدر سخت است تغییر کردن!
    پاسخ:
    خب بله سخته :/ ولی کسی هم که تغییر نکنه محکومه به "فقط زنده موندن، و نه زندگی کردن" 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی